دلنوشته‌ای برای شهید محمدرضا احمدی
تصور می کنم بار آخری که به زیارت مولا و سلطان ایران زمین شتافتی، چشمانت را بستی، دست روی قلب گذاشتی و از ته قلب برای علی بن موسی الرضا اینگونه خواندی
1

أَشْهَدُ أَنَّكَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ وَ عَمِلْتَ بِكِتَابِهِ وَ اتَّبَعْتَ سُنَنَ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى دَعَاكَ اللَّهُ إِلَى جِوَارِهِ فَقَبَضَكَ إِلَيْهِ بِاخْتِيَارِهِ"

 

و امروز

که جان گرانبهایت را در راه جهاد و خدمت به مردم این مرز و بوم داده ای

و در سایه امن ضامن آهو هستی؛

ما برایت اینگونه می خوانیم،

همان فراز از امین الله را:

 

"شهادت مى‌دهم كه تو در راه خدا آن طور كه شايد و بايد جهاد نموده و به كتاب خدا عمل و سنن و احكام پيامبرش صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم را پيروى كردى تا حق تعالى تو را به جوار خودش خواند و به اختيار خويش قبض روحت فرمود"

 

قلب همه ما جهادگرانی که روزی در این راه همراهت بودیم،

حتی آنان که تو را ندیده بودیم،

آرام است که چه زیبا در این راه پرکشیدی.

و شهادتت، چراغ راهی برای جهادگران بعد از تو شد.

سوگند به دروازه های بهشت که راه شهادت همچنان باز است.

باید شهید باشی تا شهید بشوی...